تجربه ها و اتفاقات بامزه ای که در کانادا داشتید
- Eli
- کاربر سه ستاره
- پست: 328
- تاریخ عضویت: جمعه آگوست 07, 2020 5:37 pm
- محل سکونت: انتاریو
- تعداد نوشته های مورد پسند: 18
- محبوبیت : 49
تجربه ها و اتفاقات بامزه ای که در کانادا داشتید
همه ما وقتی اومدیم کانادا با چیزایی روبرو شدیم که برای ما جدید بوده و تا مدتها بعد وقتی یادش میفتادید خندید
بیاید با هم خاطره هامون رو به اشتراک بذاریم
خودم اولیشو میگم
هفته اولی که اومده بودم کانادا نمیدونستم که سر چهارراه ها باید یه دکمه رو بزنم تا چراغ عابر پیاده روشن شه
یه صبح زمستون حدود یه ربع ایستادم تا بالاخره اون چراغ دلش سوخت و سفید شد
از فرداش به مدت یه هفته صبح ها یه ربع زودتر از خونه بیرون میومدم و تو اون سرمای وحشتناک میایستادم تا اون چراغ سفید شه و کلی هم به این قانون احمقانه که وقتی دو طرف قرمزن و ماشینا ایستادن چرا چراغ عابر پیاده سفید نمیشه فحش میدادم!!!!
تا اینکه یه روز وقتی ایستاده بودم یه اقایی اومد دکمه رو زد و سفید شد و رد شدیم!!!!
بعدش تا مدتها به خودم فحش میدادم که خوب حداقل دور و برت رو نگاه میکردی روی ستون های زیر چراغ که دستورالعملش نوشته بود!!!!!
بیاید با هم خاطره هامون رو به اشتراک بذاریم
خودم اولیشو میگم
هفته اولی که اومده بودم کانادا نمیدونستم که سر چهارراه ها باید یه دکمه رو بزنم تا چراغ عابر پیاده روشن شه
یه صبح زمستون حدود یه ربع ایستادم تا بالاخره اون چراغ دلش سوخت و سفید شد
از فرداش به مدت یه هفته صبح ها یه ربع زودتر از خونه بیرون میومدم و تو اون سرمای وحشتناک میایستادم تا اون چراغ سفید شه و کلی هم به این قانون احمقانه که وقتی دو طرف قرمزن و ماشینا ایستادن چرا چراغ عابر پیاده سفید نمیشه فحش میدادم!!!!
تا اینکه یه روز وقتی ایستاده بودم یه اقایی اومد دکمه رو زد و سفید شد و رد شدیم!!!!
بعدش تا مدتها به خودم فحش میدادم که خوب حداقل دور و برت رو نگاه میکردی روی ستون های زیر چراغ که دستورالعملش نوشته بود!!!!!
- RAHA
- کاربر تک ستاره
- پست: 7
- تاریخ عضویت: جمعه آگوست 07, 2020 5:35 pm
- تعداد نوشته های مورد پسند: 1
- محبوبیت : 6
روزای اولی که اومده بودم وقتی تو خیابون رد میشدم و مردم بهم لبخند میزدن و سلام و صبح بخیر میگفتن با تعجب برمیگشتم ببینم با کی هستن و وقتی میدیدم هیچ ادمی دور و برم نیست و میفهمیدم با من هستن متعجب فکر میکردم مگه اینا منو میشناسن
عادت نداشتم اول صبح کسی لبخند بزنه و به یه غریبه سلام بگه
عادت نداشتم اول صبح کسی لبخند بزنه و به یه غریبه سلام بگه
- Red
- کاربر تک ستاره
- پست: 27
- تاریخ عضویت: جمعه آگوست 07, 2020 2:43 pm
- تعداد نوشته های مورد پسند: 26
- محبوبیت : 14
سر چهار راهی که چراغ قرمز نداشت نیم ساعت داشتم به ماشین ها نگاه میکردم که خودشون می ایستادن و بعد هم راه می افتادن، همش هم دنبال پلیس میگشتم چون اصلن به ذهنم خطور نمیکرد که اینها همه دارن فقط برای اون تابلوی ایست می ایستن!
- navid
- کاربر تک ستاره
- پست: 26
- تاریخ عضویت: جمعه آگوست 07, 2020 12:44 pm
- تعداد نوشته های مورد پسند: 1
- محبوبیت : 6
یه کاپشن خریده بودم، وقتی اومدم خونه فکر کردم چرا این همه پول دادم برای این کاپشن و پشیمون شدم
کلی کلمه و جمله تو ذهنم اماده کرده بودم که با فروشنده وارد بحث شم و بگم چرا نمیخوامش
تا گفتم میخوام اینو ریترن کنم بهم گفت اوکی فاکتورتو بده!! بعدم کارتتو وارد کن و تمام
تا نیم ساعت بعدش هنگ بودم که چی شد؟ چرا هیچی نپرسید
جمله هایی که اماده کرده بودم حروم شد
کلی کلمه و جمله تو ذهنم اماده کرده بودم که با فروشنده وارد بحث شم و بگم چرا نمیخوامش
تا گفتم میخوام اینو ریترن کنم بهم گفت اوکی فاکتورتو بده!! بعدم کارتتو وارد کن و تمام
تا نیم ساعت بعدش هنگ بودم که چی شد؟ چرا هیچی نپرسید
جمله هایی که اماده کرده بودم حروم شد