کتاب مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند- مارک تواین
- Nahal
- کاربر دو ستاره
- پست: 77
- تاریخ عضویت: جمعه آگوست 07, 2020 5:34 pm
- تعداد نوشته های مورد پسند: 11
- محبوبیت : 15
کتاب مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند- مارک تواین
در کتاب مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند، شهری را به تصویر میکشد که سرشار از شرافت و نجابت و خالی از فساد و پر از مردمانی صادق و مسئولیتپذیر است اما تمام اینها با ورود یک فرد غریبه به شهر تغییر میکند.
داستان مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند (The Man That Corrupted Hadleyburg) از جایی آغاز میشود که فرد غریبه برای گرفتن انتقام به شهر هادلبرگ برمیگردد. او قسم خورده است که همه شهر را پر از تباهی و فساد کند. او یک کیسه مملو از طلا را به ادوارد و ماری ریچاردز، دو نفر از مردم شهر هادلبرگ میدهد و از آنان درخواست میکند تا این کیسه را به فردی ناشناس و نیکوکار برسانند که چندین سال پیش به غریبه 20 دلار پول کمک کرده و او را مورد نصیحت قرار داده تا دیگر قمار نکند و به این طریق مسیر زندگی او را متحول کرده است.
حال تنها یک راه برای شناسایی آن فرد ناشناس نیکوکار وجود دارد و آن جملهای است که او چند سال قبل به غریبه گفته بود. آن کسی که این جمله را بداند، کیسه پول نصیبش میشود.
خبر کیسه پول و مبلغ بسیار زیاد درون آن، که ارزشی معادل 40 هزار دلار دارد، در همه شهر پخش میشود و شهر به تکاپو میافتد. همه مردم میخواهند جمله را حدس بزنند و آن کیسه پول را صاحب شوند. حتی شریفترین مردم شهر هم به دنبال آن هستند که کیسه را مال خود کنند.
در مرحله بعدی غریبه آن جمله را در یک یادداشت مخفیانه به خانه ریچاردزها میفرستد. ماری سر از پا نمیشناسد و قصد دارد با گفتن جمله، کیسه پول را از آنِ خود کند غافل از اینکه او تنها کسی نیست که این جمله برایش فرستاده شده است.
مارک تواین (Mark Twain) از تمامی افرادی که این داستان را میخوانند یا میشنوند خواسته تا آن را نوعی بازنویسی طنز از داستان باغ عدن محسوب کنند، جایی که آدم و حوا در آن به خوشی و در آسایش زندگی میکردند اما با انجام یک گناه، وادار به خروج از آن شدند.
داستان مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند (The Man That Corrupted Hadleyburg) از جایی آغاز میشود که فرد غریبه برای گرفتن انتقام به شهر هادلبرگ برمیگردد. او قسم خورده است که همه شهر را پر از تباهی و فساد کند. او یک کیسه مملو از طلا را به ادوارد و ماری ریچاردز، دو نفر از مردم شهر هادلبرگ میدهد و از آنان درخواست میکند تا این کیسه را به فردی ناشناس و نیکوکار برسانند که چندین سال پیش به غریبه 20 دلار پول کمک کرده و او را مورد نصیحت قرار داده تا دیگر قمار نکند و به این طریق مسیر زندگی او را متحول کرده است.
حال تنها یک راه برای شناسایی آن فرد ناشناس نیکوکار وجود دارد و آن جملهای است که او چند سال قبل به غریبه گفته بود. آن کسی که این جمله را بداند، کیسه پول نصیبش میشود.
خبر کیسه پول و مبلغ بسیار زیاد درون آن، که ارزشی معادل 40 هزار دلار دارد، در همه شهر پخش میشود و شهر به تکاپو میافتد. همه مردم میخواهند جمله را حدس بزنند و آن کیسه پول را صاحب شوند. حتی شریفترین مردم شهر هم به دنبال آن هستند که کیسه را مال خود کنند.
در مرحله بعدی غریبه آن جمله را در یک یادداشت مخفیانه به خانه ریچاردزها میفرستد. ماری سر از پا نمیشناسد و قصد دارد با گفتن جمله، کیسه پول را از آنِ خود کند غافل از اینکه او تنها کسی نیست که این جمله برایش فرستاده شده است.
مارک تواین (Mark Twain) از تمامی افرادی که این داستان را میخوانند یا میشنوند خواسته تا آن را نوعی بازنویسی طنز از داستان باغ عدن محسوب کنند، جایی که آدم و حوا در آن به خوشی و در آسایش زندگی میکردند اما با انجام یک گناه، وادار به خروج از آن شدند.