خودم شروع میکنم
من ترس خیلی زیادی از سگ و گربه داشتم
البته تقریبن از همه حیوونا میترسیدم ولی خوب این اواخر تقریبن همه اطرافیانم یا سگ یا گربه داشتن
من یا باید قطع ارتباط میکردم با همه یا اینکه به ترسم غلبه کنم
یه روز بیدار شدم و گفتم از امروز روی این مساله کار کن
اولش فکر کردم حتمن به تراپیست نیاز دارم چون اصلن نمیتونستم بهشون دست بزنم
حالا چی شد که به این نتیجه رسیدم که باید به ترسم غلبه کنم؟
اون موقع که ایران بودم یه گربه اومد تو پارکینگ ما زایمان کرد و با سه تا بچه ش کلن توی پارکینگ بودن، یه روز که میخواستم برای کار مهمی برم بیرون اومد جلو در اسانسور پایین پله ها ایستاد و من نمیتونستم برم سوار ماشینم شم و کلن دنبال اون کار مهم نرفتم چون میترسیدم که حتا بهش نزدیک بشم
یه بار هم که جایی کار خیلی مهمی داشتم یه سگ کوچولو باعث شد چیزی حدود 45 دقیقه دیر برسم به قرارم و کارم کنسل شه و یک ماه عقب بیفته همه چیز
اینجوری نمیشد و باید بهش غلبه میکردم
شروع کردم به مطالعه درباره سگ و گربه ها
تا قبل از اون دیدن عکساشون هم بهم حس بدی میداد و عکس یه سگ و یه گربه رو پرینت گرفتم چسبوندم به اینه میز ارایش و در یخچال و مرتب جلو چشمم بودن
یکی از اشناها یه سگ خیلی ملوس و اروم داشت
میدونستم لیس نمیزنه و پارس نمیکنه
یه روز بهش گفتم بیا بریم پیک نیک و تو هم سگتو بیار
اولش سگش بسته بود و دور از من کم کم بازش کرد و من سعی کردم بهش نزدیک شم و اخر اون روز تونستم بهش دست بزنم حالا بماند به چقدر ترس و استرس بود و چجوری از ترس میلرزیدم ولی چند بار دیگه این کار رو کردم و به مرور متوجه شدم چقدر اینا معصوم و دوست داشتنی هستن
و چه ترس بی خودی داشتم
هرچند نمیشه گفت ترس بیخود، همه ادمایی که میگن از حیوونا میترسن رو درک میکنم